
کتاب Academic Writing: From Paragraph to Essay آموزش نگارش آکادمیک از پاراگراف تا مقاله نویسی
کتاب Academic Writing: From Paragraph to Essay نوشتهی Dorothy E. Zemach و Lisa A. Rumisek، راهنمایی جامع برای یادگیری نگارش آکادمیک از پاراگراف تا مقاله نویسی. این کتاب برای زبانآموزان سطح متوسط تا پیشرفته طراحی شده و به شما کمک میکند تا مهارت نوشتاری خود را در زمینههای علمی و دانشگاهی تقویت کنید.

بررسی کامل کتاب Classroom Management Techniques اثر Jim Scrivener | راهنمای مدیریت کلاس زبان انگلیسی
کتاب Classroom Management Techniques نوشته Jim Scrivener از انتشارات Cambridge University Press مرجع جامع مدیریت کلاس برای معلمان زبان انگلیسی است و در دورههای CELTA و DELTA تدریس میشود.

بررسی کتاب نمونههای نثر ساده انگلیسی اثر دکتر بهروز عزبدفتری | منبعی کاربردی برای تقویت درک مطلب
کتاب نمونههای نثر ساده انگلیسی نوشتهی دکتر بهروز عزبدفتری از انتشارات سمت، یکی از منابع اصلی آموزش درک مطلب و واژگان در دانشگاههاست. این اثر با متون روان و تمرینهای هدفمند، به تقویت مهارت خواندن و ترجمه دانشجویان زبان انگلیسی کمک میکند.

اقتباس از داستان اصلی نوشته : زر عسکری
اجرای این ننمایش آلیس در سرزمین عجایب
اجرا شده 30شهریور 1404
نوشته ای از زر عسکری
»
صحنه اول: آغاز خیال
(نور روی صحنه خاموش است. صدای یک موسیقی مرموز و فانتزی به آرامی پخش میشود. نور کمکم روی راوی روشن میشود. راوی با لبخند وارد صحنه میشود و رو به تماشاگران میایستد.)
راوی:
سلام بچهها...
سلام به شما خیالپردازهای کوچولو، بزرگترهای کنجکاو و همهی کسانی که به "غیرممکنها" فکر میکنن.
(مکث میکند، آرام قدم میزند)
میدونین غیرممکن یعنی چی؟
یعنی چیزی که همه میگن نمیشه، نمیتونی، نمیخوای، نمیارزه.
اما من یه راز بلدم...
(لبخند میزنه)
تنها راه رسیدن به غیرممکنها اینه که باور کنیم ممکن هستن.
آره!
فقط کافیه باور کنی.
باور کنی که میتونی پرواز کنی...
باور کنی که یه گربه میتونه حرف بزنه...
امروز میخوام شما رو با یه دختر آشنا کنم...
دختری که هیچکس باورش نمیکرد،
جز خودش!
اون خیالپرداز بود...
شجاع بود...
و توی یه روز خیلی معمولی، یه اتفاق عجیب افتاد.
(راوی کمی به جلو خم میشود و با صدایی رازآلود میگوید:)
اون دختر اسمش آلیس بود.
و این...
شروع داستان آلیس در سرزمین عجایبه!
(نور کمکم میره روی بخش دیگهای از صحنه، راوی میره کنار، یا میشینه گوشهای که بعداً باز بیاد.)
صحنه دوم :خواب یا خیال؟
(نور آرام میره روی تخت آلیس. آلیس در خواب دستهاش تکون میخوره. چشمهاش تکون میخوره انگار داره چیزی رو میبینه. بعد ناگهان میپره.)
آلیس
(با نفسنفس و وحشتزده)
نه! وای! اون گربه داشت میخندید...!
خرگوشه داشت حرف میزد!
پرندهها... پرندهها رنگی بودن!
(مادر با صدای قدم وارد صحنه میشه. لباس خونه پوشیده. دستش یه کتابه. با نگرانی میاد نزدیک.)
مادر
آلیس؟ دوباره کابوس دیدی؟ صدات اومد.
آلیس
(نشسته، هیجانزده ولی گیج)
مامان، نمیدونی چی دیدم...
همهچی خیلی واقعی بود!
یه باغ بود، پر از گلهایی که حرف میزدن...
یه گربه ! که میخندید... خندهش توی هوا میپیچید...
یه خرگوش سفید... ساعت دستش بود!
مامان، فکر میکنی من دیوونهم؟
مادر
(مکث میکنه، اخم میکنه)
آلیس! بس کن دیگه. این مزخرفات چیه؟
تو دیوونه نیستی، ولی اگه بخوای همش به این خیالات بچگانه توجه کنی، شاید یه روز باورشون کنی!
اینا واقعی نیستن.
همهش خواب بوده، تمومش کن.
آلیس :اما... اما واقعی بود... من حسش کردم...
مادر
(کمی عصبانی، پشت میکنه و میره)
برو صورتتو بشور و بیا پایین. باید بزرگ بشی، آلیس.
(مادر از صحنه خارج میشه. نور کمی میره سمت آلیس. آلیس با ناراحتی بلند میشه، میره کنار درختی که در گوشه صحنه هست. میشینه زیر درخت. سکوت.)
آلیس
(آهسته و در دل)
شاید من خیالپردازم...
ولی اگه خیال من قشنگتر از واقعیه، چرا نباید باورش کنم؟
شروع سفر عجیب
(آلیس زیر درخت نشسته. نور نرم و سبز روی اون تابیده. صدای باد ملایمی شنیده میشه. برگها کمی تکون میخورن.)
آلیس
(با خودش، آرام و پر فکر)
کی گفته چی درسته، چی غلطه؟
چرا باید همیشه چیزهایی رو باور کنیم که فقط با چشم دیده میشن؟
مگه خیال، بخشی از زندگی نیست؟
من همش دارم خواب میبینم...
این به نظرت عادیه؟ یا... عجیبتر از چیزیه که همه میگن؟
(مکث – صدای تیکتاک ملایمی شنیده میشه. آلیس گوش میده. ناگهان نور روی گوشهای از صحنه میتابه و یک خرگوش سفید با کت و ساعت جیبی ظاهر میشه. خرگوش نگاه میکنه به ساعت، دستپاچهست. زیر لب چیزی میگه.)
خرگوش سفید
(با خودش)
دیرم شده! دیرم شده! باید برم، وقت ندارم اصلاً!
آلیس
(با تعجب، چشمهاشو گشاد میکنه)
اون یه خرگوشه...
با کت؟ و ساعت؟
داره حرف میزنه؟
داره میدوه؟!
(خرگوش از جلوی صحنه رد میشه. آلیس سریع بلند میشه، با کنجکاوی و هیجان.)
آلیس
صبر کن! وایسا!
خرگوش! هی خرگوش کوچولو!
(خرگوش وارد یه سوراخ فرضی میشه. آلیس هم بدون فکر، دنبالش میدوه و خم میشه و داخل سوراخ میره. در همون لحظه نور روی صحنه میلرزه، موسیقی مرموز و افکت افتادن یا کشیده شدن پخش میشه. صدای جیغ و فریاد محو.)
آلیس (با صدای دور و هیجانزده)
وااااااایـــــــــــــــــــــــــــــــ!!!
صحنه سوم (نسخه کامل و نهایی): قصه گلها و اتاق جادویی
(نور خاموش. صدای افتادن، تیکتاک ساعت و موسیقی مرموز پخش میشود. صدای جیغ آلیس کشیده میشود.)
آلیس (از دور، با جیغ):
واااااااااایـــــــیــــــــــ!!!
(نور ملایم باز میشود. دو گل سخنگو وارد صحنه میشوند، مستقیم به تماشاگر نگاه میکنند.)
گل اول:
خب، حالا کجای قصه بودیم؟ آهان، همونجا که آلیس توی یه چاه افتاد!
گل دوم:
نه فقط افتاد! چرخید و چرخید تا رسید به یه اتاق عجیب…
(نور میره روی آلیس که روی زمین نشسته و دوروبرش رو نگاه میکنه. در صحنه میز کوچکی هست، یه شیشه نوشیدنی و یه جعبه کیک.)
آلیس (بلند میشه، کنجکاو):
هممم... یه بطری؟
روش نوشته: «بنوش مرا»؟
خب... باشه!
(مینوشد. افکت نور و صدای کوچک شدن – صدا: "ووووم!" و آلیس خم میشه یا پشت میز میره که کوچیک نشون داده بشه.)
آلیس:
وای! دارم کوچیک میشم!
من کوچولو شدم!
الان میتونم از اون در رد بشم!
(میدوه به سمت در خیالی – در نمیتونه باز بشه.)
آلیس:
ای وای! کلید اون بالا روی میزه! من خیلی کوچیکم که برم بگیرمش!
(برمیگرده، جعبه رو میبینه.)
آلیس:
اوه، حالا این کیکه... روش نوشته «بخور مرا»؟
خب... اگه کوچولو شدم، شاید با خوردن این دوباره بزرگ بشم!
(کیک را میخورد – افکت صوتی رشد کردن. آلیس با بازی بدنی نشون میده که بزرگ میشه.)
آلیس:
آخ! سرم به سقف خورد!
نه نه! الان زیادی بزرگ شدم!
وای... حالا چی کار کنم؟
(نگاه میکنه به بطری – دوباره یه جرعه کوچک مینوشه – نور دوباره تغییر میکنه، آلیس کوچیک میشه.)
آلیس:
حالا اندازهام خوبه!
میتونم از در رد بشم!
(بهسمت در خیالی میره، بازش میکنه، ازش رد میشه. نور کمکم عوض میشه. فضای پشت در تبدیل میشه به جنگل زرد. برگ خشک روی زمین، درختهای بیجان.)
آلیس (قدمزنان، متفکر):
چه جای عجیبیه...
یه جنگل خشک و زرد...
هیچکس اینجا نیست... یا... شاید کسی هست؟
(نور ملایم، صدای زوزه باد، موسیقی غمگین ولی فانتزی.)
صحنه سوم: جنگل طلایی خیال
(نور طلایی روی صحنه. صدای وزش باد. درختها خشک و زرد. آلیس کوچک از پشت در وارد جنگل میشه. اطرافش گلها تکون میخورن، چشمها از لای برگها نگاه میکنن. خرگوش سفید، موش و دو قالوها وارد میشن.)
گل بنفش (با کنجکاوی):
اووووه! نگاه کنین! اون اومده!
گل زرد:
واقعاً خودشِ؟ همونی که قراره نجاتمون بده؟
خرگوش سفید (با دقت به ساعتش):
اگه آلیس واقعیه، باید بدونه چطور جلوی ملکه قرمز رو بگیره...
ولی... این دختر خیلی کوچیکه!
موش (با پوزخند):
شاید فقط یه خیال دیگهست!
تو این دنیا، همه چی خیالیه!
آلیس (آهسته ولی با تعجب):
من... من فقط دنبال خرگوش اومدم...
همهچی خیلی عجیبه. یه گل حرف میزنه... یه موش سوال میپرسه...
و من... نمیدونم خوابم یا بیدارم...
دو قالو اول (با صدای کلفت و طنز):
اگه خوابی، پس چرا از ترس لرزیدی؟
دو قالو دوم (با لحن شاعرانه):
و اگه بیداری، پس چرا خیال میکنی بیداری؟
آلیس (کلافه):
من فقط میخوام بفهمم... اینجا کجاست؟
چرا همه فکر میکنن من کسی هستم که نیستم؟
خرگوش سفید (نرم):
چون فقط "آلیسِ واقعی" میتونه با اژدها روبهرو شه...
آلیس (متعجب):
اژدها؟
گل آبی (غمگین):
همهچی داره از بین میره...
جنگل، رنگا، خیالها...
چون ملکه قرمز همهچی رو داره میبلعه...
موش:
و فقط یه آلیس با دل پر از باور...
میتونه مسیر رو برگردونه...
آلیس (آهسته و جدی):
پس باید بفهمم... من واقعاً کیام.
(همه ساکت میشن. باد میوزه. موسیقی آرامی پخش میشه. نور کمکم کم میشه و آلیس تو دل جنگل پیش میره...)
قصه گو ها :اونا داشتن توی دل جنگل پیش میرفتن که یه هو سرباز های ملکه قرمز ریختن و همشون رو گرفتن و آلیس تونست از دست اونا فرار کنه ولی دستش زخمی شد
صحنه چهارم: قصر ملکه قرمز
(نور قرمز تند. موسیقی هیجانانگیز. پرده کنار میره. صحنهی قصر قرمز با تختی بزرگ، شمعهای بلند، و قالی قرمز. ملکه قرمز با تاج بزرگ روی تخت نشسته. خدمتکارش کنارش ایستاده.)
ملکه قرمز (با خشم):
یکی... یکی کیک مربایی منو خورده!
کیک مربایی من با دندونای قرمز و خامهی آتشین!
(رو به جمعیت و با انگشت به یکی اشاره میکنه)
تو! تو خوردی؟!
نه... تو خوردی؟!
خدمتکار (با صدای آرام و سریع میپرد وسط):
اعلیحضرت! خبر مهم! روز باشکوه فرا رسیده!
یکی، یکی که خیلی شبیه آلیسه... وارد جنگل شده!
(او یک نقشهی بلند و قرمز از آستین در میاره و روی زمین پهن میکنه. صدای باز شدن نقشه با افکت خندهدار.)
ملکه قرمز (بلند میخنده):
آلیس؟! همونی که میخواد اژدهای کوچولوی ناز منو بکشه؟
(بلندتر) من اجازه نمیدم!
خدمتکار (با ترس):
باید جلوی اونو بگیریم، قربان!
اگر نه... اگر نه اژدها نابود میشه!
ملکه قرمز (با صدای بلند، رو به جمعیت):
گوش کنین ای موجودات خیالزده!
هرکس اون دختر کوچولو رو پیدا کنه...
(مکث، صدای طبل)
پاداش میگیره... از دست خود من!
(میچرخد، تاجش برق میزنه. همه در جمعیت دست میزنن و میترسن.)
صحنه پنجم: در دل جنگل زرد
(نور کم. مه ملایمی روی صحنه. صدای برگهای خشک. آلیس تنهاست. گربه کمکم از تاریکی ظاهر میشود. چشمهایش میدرخشد. یک گوشهی لباس آلیس پاره و کمی خونآلود است.)
گربه (با صدای نرم و مرموز):
چی شده؟ انگار یکی بهت صدمه زده...
آلیس (با صدایی خسته):
انگار... هنوز دارم خواب میبینم.
گربه :تو زخمی شدی...
یکی باید دستت رو پانسمان کنه...
آلیس:
ترجیح میدم این کارو نکنی.
وقتی از خواب بیدار بشم... خودش خوب میشه.
گربه:
حداقل بذار دستت رو ببندم...
(مکث. گربه به دستش نگاه میکند.)
گربه:
خودتو چی صدا میزنی؟
آلیس:
آلیس...
گربه (پچپچگونه، تکرار میکند):
آلیس... آلیس؟
آلیس...
گربه:
بهتره سرت به کار خودت باشه...
(مکث سنگین. صدای باد. برگها حرکت میکنن.)
آلیس (آهسته):
تنها چیزی که میخوام...
اینه که از این خواب بیدار بشم...
گربه:
باشه...
من تورو پیش کلاهدوز و دوستاش میبرم.
ولی این... آخرین باره...
(گربه چند قدم جلو میره، برمیگرده. مکث میکنه.)
گربه (با لحنی نرم اما جدی):
نمیای؟
(نور آرام کم میشه. صدای قدمهای نرم روی برگها شنیده میشه. آلیس با تردید نگاه میکنه. پرده بسته میشه.)
ششم: جنگل داغون، میز دیوانهها
(نور به رنگ نارنجی و بنفش. درختها کجوکوله. میز چای وسط صحنه با فنجانهای خالی و کج. خرگوش خسته پشت میز چرت میزنه. کلاهدوز روی میز راه میره. موش کنار سماور، کجخلق.)
خرگوش خسته (با لکنت عجیب):
دددددد... آ... آ لی با کلنت...
موش (با تعجب):
نگاه کن کجارو میری؟
داری فنجون قشنگ منو له میکنی!
خرگوش خسته:
مراقب باش دیگه... اون قوری مادربزرگم بود!
کلاهدوز (با کنجکاوی، به آلیس نگاه میکنه):
تویی؟...
موش:
نه نه نه نه نه!
اونا آلیسِ اشتباهی رو آوردن!
خرگوش خسته (بلند و هیجانزده):
اون آلیس اشتباهیه!
کلاهدوز (میخنده، با لحن عارفانه):
نه... اون خودِ آلیسه!
من هر جا باشی میشناسمت...
(رو به جمعیت):
هر جا که باشه، میشناسمش!
(برمیگرده به آلیس، با لحن محبتآمیز):
تو خیلی دیر کردی... میدونستی، شیطون؟
خرگوش (با لرزش دست چای میریزه):
ما باید برسیم به روزِ باشکوه!
روز باشکوه، همه با هم!
(همه کمی سکوت میکنن. گربه آرام از درخت آویزون میشه.)
گربه (با لحن خسته و بیخیال):
اینقد از کشتهکشتار گفتین...
چایم سرد شد!
کلاهدوز (با خنده تلخ):
همه دنیا داره خراب میشه...
و گربه بیچاره نگران چای سردشه!
گربه (لبخند مرموز):
اتفاقایی که توی دنیا میافته تقصیر من نیست...
(در همین لحظه، صدای طبل و مارش نظامی. نور قرمز. سربازهای ملکه قرمز از دو طرف صحنه وارد میشن. همه ساکت میشن. کلاهدوز دست بلند میکنه.)
آلیس فرار میکنه
قصه گو ها: آلیس عصبانی به قصر ملکه قرمز میره با کلاهدوز روی نجات بده اونجا با خرگوش روبرو میشه خرگوش به اون یه نقاب میده تا ملکه قرمز اونو نشناسه
کلاهدوز و دوستای آلیس توی دادگاه فرامیخواندو اونارو محاکمه میکنه و تصمیم میگیره با ملکه سفید وارد جنگل بشه و همه رو نابود کنه تا بتونه ملکه دنیا بشه
صحنه هشتم: قصر ملکه سفید، خبر بازگشت آلیس
(نور ملایم سفید و آبی. صدای پرندهها و نسیم آرام. صحنه یک باغ سلطنتی در قصر ملکه سفید را نشان میدهد. ملکه سفید ایستاده و به درختان نگاه میکند.)
ملکه سفید (آرام و با تأمل):
حتی درختها هم... افسرده به نظر میان.
شاید باید یک کم مهربونتر باهاشون رفتار کرد.
(خدمتکار با عجله وارد میشود، نفسنفسزنان. صدای پایش سکوت فضا رو میشکنه.)
خدمتکار:
عالیجناب! عالیجناب! خبر مهم!
ملکه سفید (با ملایمت):
آرامتر. نفس بکش. حالا بگو، چه خبر شده؟
خدمتکار (با هیجان):
آلیس برگشته، بانوی من!
ملکه سفید (چشمهایش برق میزند):
آلیس؟ قهرمان ما؟ الان کجاست؟
خدمتکار:
در قصر... قصر ملکه قرمز.
ملکه سفید (لبخند آرامی میزند):
پس قهرمان ما اومده...
(مکث میکند، به آسمان نگاه میکند، انگار خاطراتی دور رو به یاد آورده.)
ملکه سفید (با امید):
وقتشه با خواهرم صحبت کنم.
شاید... شاید هنوز مهربونی بتونه همهچیز رو درست کنه.
(موسیقی لطیف بالا میآید. نور نرمتر میشود. ملکه سفید با آرامش قدم میزند و از صحنه خارج میشود.)
رویارویی ملکهها و نبرد نهایی
(صحنه: میدان باشکوهی در مرز دو قصر. نور قرمز و سفید در هم تنیدهاند. صدای طبلهای جنگ. ملکه سفید و ملکه قرمز رو در رو ایستادهاند. تماشاگران: کلاهدوز، گربه، خرگوش، آلیس...)
---
ملکه سفید (با صدای آرام ولی قاطع):
سلام... خواهرتون.
ملکه قرمز (با مکث، پر از تنش):
سلام... خواهر.
خرگوش (با صدای رسمی):
در این روز باشکوه، ملکههای سرزمین عجایب، قرمز و سفید... با یکدیگر روبرو میشن!
ملکه سفید (آرام):
ولی لازم نیست بجنگیم...
ملکه قرمز (با تمسخر):
من میدونم تو چیکار میکنی.
فکر کردی با اون چشمای کوچولو و قشنگت، میتونی منو احساساتی کنی؟
ملکه سفید (درمانده):
خواهش میکنم...
ملکه قرمز (با فریاد):
نه! این تاج، تاج منه! من بزرگترم!
خرگوش (هراسان):
وایــــــــــــــییییییی نه نه نهه نهه!
(گربه ناگهان ناپدید میشود، تنها صدای خندهاش در هوا میپیچه)
ملکه قرمز (فریاد میزنه):
اژدهاااااااااااا!
(صدای زمینلرزه. اژدهای غولپیکری وارد صحنه میشه. همه عقب میرن. نور سرختر میشه.)
آلیس (با ناباوری):
این... غیر ممکنه!
کلاهدوز (با لبخند):
فقط در صورتی که باورش کنی...
آلیس (زیر لب):
من... بعضی وقتها قبل از صبحونه، شش چیز غیرممکن رو باور کردم...
کلاهدوز:
تمرین خوبیه. حالا فقط...
روی اژدها تمرکز کن.
ملکه قرمز (با خشم به ملکه سفید):
قهرمانت کووو؟
آلیس (با صدای محکم):
اینجام!
(آلیس شمشیر رو بالا میبره. نورها شروع به چرخش میکنن. صداها اوج میگیرن.)
اژدها (با صدای بم و ترسناک):
دشمن قدیمی من...
دوباره در میدان نبرد!
آلیس (با خونسردی):
ما همو ندیدیم قبلاً!
اژدها:
تو؟ موجود ناچیز؟
تو دشمن من نیستی...
آلیس (محکم):
کافیه حرف زدی!
(درگیری آغاز میشه. رعد و برق، نورهای متقاطع، شمشیر آلیس با اژدها درگیر میشه. هیجان بالا میگیره. همه فریاد میزنن.)
(در لحظهای که اژدها به آلیس حمله میکنه، نوری سفید و درخشان صحنه رو دربر میگیره. همهچیز محو میشه. سکوت.)
صحنه آخر آلیس باز در تخت خواب بیدار میشود و هراس آن دنبال مادرش میگردد تا ماجرا را برایش تعریف کنید
صدای محو مادر باز خواب دیدی
آره مادر من با خرگوش و موش که حرف میزدن و من با یه اژدها جنگیدم
آلیسسسس اینا غیر ممکنه
آلیس برمیگرده روی صحنه
فقط غیر ممکنه که غیر ممکنه
راوی :
گاهی یک خواب، از هزار واقعیت رنگیتره…
شاید همهاش فقط خیال بود…
شاید آلیس فقط خواب دید که با یک خرگوش حرف زد، با گربهای خندان خندید و با اژدهایی شجاعانه جنگید…
اما کی میتونه بگه خیال واقعیت نیست؟
چون همونجوری که آلیس گفت:
فقط غیرممکنه… اگر باور کنیم غیرممکنه.
و حالا...
قصهی خیالانگیز ما
در دل کودکیِ شما
ادامه داره...
پایان
زَر 🌵مایش نامه با اجازه صاحب اثر ممکن میباشد



